نوشته ها&عـکس های شیطان شب

 
 

یار بود و عشق بود و دست من

 

آسمان و ماه و چشم مست من

 


زندگی مثل گل قالی نبود

 

عشق‌ها، بی روح و پوشالی نبود

 


عشق یک چشم پر از آیینه بود

 

قلب‌ها خالی از هر کینه بود

 


عشق مثل عمق اقیانوس بود

 

بی‌وفایی همچنان کابوس بود

 


راستی امروز آن گلشن کجاست ؟

 

جایگاه عشق ورزیدن کجاست ؟

 


از چه ما با قلب صادق بد شدیم ؟

 

امتحان عشق بود و رد شدیم

 


راستی آن روز رؤیایی چه شد ؟

 

آن همه عشق اهورایی چه شد ؟

 


چشمهایی که به قلبم دوخت کو ؟

 

هستیم را پای تا سر سوخت کو ؟

 


عشق اگر جویم عذابم می‌دهند

 

کودکم خوانند و خوابم می‌دهند

 


خانه‌ها خالی شده از یاسمن

 

یار من خندد به قلب پاک من

 


گفت شاعر : عشق جز افسانه نیست

 

شمع عاشق نیست پروانه نیست

 


یک دروغ کهنه کمرنگ بود

 

شمع با پروانه کی یکرنگ بود ؟

 


من ولی گویم که عشق افسانه نیست

 

هرکه جوید عشق را دیوانه نیست

 


مردمند آنان که خود افسانه ‌اند

 

دلخوش جام می و پیمانه ‌اند

 


مردمان را طاقت دیروز نیست

 

تاب اشک و ناله ی جانسوز نیست

 


مردمان با عشق و مستی بد شدند

 

عشق را دیدند و غافل رد شدند

 


رد شدند و سوی دولت آمدند

 

عشق را کشتند و راحت آمدند

 


راستی آن روز زیبا بود عشق

 

کاش اینک هم شکوفا بود عشق

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
جمعه 8 دی 1391برچسب:EBLIS_NIGHTE,| 15:10 |MATIN| |

X-themes